

صدیق
هر چند ګر به حسن خوبی اند انتخاب
مانند روی تو نبود مهر وماهتاب
ګفتی که مست باده رنګین کیستی
ګفتم زچشم تو نیم وزباده شراب
پر شد زفتنه جمله جهان یارب این سبب
وزمست چشم دوست که خور ده شراب ناب
از ساکنان ميکده احوال ما بپرس
از روزګار رندی وزمستی شباب
زاهد مګر نصيحت دندان پاکباز
بر ديده بدنديده وخود نیست باصواب
افغان چو در حقيقت خود کرده ام نظر
وزبوی زلف توست جهان جمله مشکناب
از کار بد صدیق ندامت جهان کشد
هر کار اګر شود بشود نیک در حساب