...

کامګار خټک

سالها شد تاکه خدمت ميکنم
 نه از برای زر وسيمت ميکنم

تر جفا برمن کنی بر قدر حسن
 من و فابر قدر همت ميکنم

هر کجا بنشسته باشی شمع سان
 خويشرا ايثار بزمت ميکنم

هر زمان برمن کنی صد جوره
 باز ميګوئی که رحمت ميکنم

ګردهی ترياقی از شرين لبان
 خسته ام داروی زحمت ميکنم

چون مرا در عشق تو پابند شد
 کرد بادل زان خصومت ميکنم

غنچه شد دل کامګار از هجر تو
 آر زوی خويش نسيمت ميکنم