...

کامګار خټک

کشت زار عمر بس خوبست بی حد وقياس
 ګرنکردی پايمالش چرخ چون ګاو خراس

بی بقا وبی وفا هست اين فلک فيروزه رنګ
 اهل دنيای دنی هم زو نموده اقتباس

هر کس کو ګشت واقف از حقيقت پيش او
 يک نمايد شادی وغم خزو اطلس يا بلاس

رو بصحبت باکسی بنشين که از تاثير او
 زرخالص ګرددت مشک وجودت چون نحاس

از جفاهای فلک ګشتم چنان آشفته دل
 ګويا رفتند از من جملګی حس و حواس

لا جوردی طاق ګر دون بين نقش او ست وليک
 نيست بروی اعتمادی کو نميدارد اساس

چرخ چون خونی پلنګ است وخورد سرهای ما
 چون ازوشد نوش برما زهر ازفرط هواس

ز نقلاب چرخ دولابی مشو ايمن که او
 شاه را برګلخن اندازد بقصر اندر کناس

ګرچه خان (خوب) دوران شد بدنيا جد ما
 در سخن شد کامګار امروز شانی بولفراس