...

کامګار خټک

ساقيا ده بکد و جامم پر نبيد
 کوست رنج اندرونی را سفيد

هر چه خواهی آن بکن برجان من
 بنده ام من ليس امرا للعبيد

ګرهمه عالم پرست از دلبران
 بيتو في الدارين قلبی لا يريد

نزد تو هستند قلب روح وما
 ګرچه ظاهر صورت از تو شد بعيد

از قياس قوس ابروی نګار
 چون هلال ماه نور قدم خميد

بهر تو جور رقيبان ميبرم
 چون پيمبر بهر خالد از وليد

ما به جستجوی سرګردان شده
 دوست نزديک است من حبل الوريد

چند برما ميکنی جور ستم
 جان من کن يادمن يوم الوعيد

حلقه سان بر در نشته کامګار
 درست بنشست است در برج مشيد