...

کامګار خټک

اژدهای زلف تو ما راګزيد
 ناوک مژګانت اندر دل خزيد

چون سګ کوی خودم خواندی مرا
 روز عمر خوبيت بادا مزيد

پاسبانان درت برما کنند
 آنچه بر اهل نبی قوم يزيد

برد ما را چون هبا بر اوج چرخ
 چون زسويت بادا فت در وزيد

مفتخر شد کامګار اندر جهان
 باری اورا بهر قربانی ګزيد