

کامګار خټک
چون
شدا ز چشم پريرويان ناپديد
شد زچشم موج خون غم پديد
ګشتم
از هجرت چنان اشفته حال
کش ندارم قوت ګفت وشنيد
چون
تو اندر خوبرویانی نه تتار
کس پريروی ديګر هرګز نديد
اين
بنفشه است ياسوری ګل است
پايګرد روی خوبت خط دميد
ګفت
مرا بس کن از ديدار من
ګفتم ای ماه فلک هل من مزيد
از
خمار هجر ګشتم سر ګران
بخش ما را از عقيق خود نبيد
وقت
شد بنمای روی خوديمن
بيتو جانم برلبان آخر رسيد
نار
هجر دوست نار سقر است
بلکه از نار سقر باشد شديد
کامګار
را جان بکن تسليم دوست
کس ز اهل عاشقان نبود عنيد